سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

ایران آفتاب

خدایا ! از تو دانش سودمند و روزی فراخ می خواهم . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ در دعایش ـ]
 
امروز: شنبه 103 آذر 3

سرویس سیاسی بی باک؛ مهدی صاحبی: بعد از ماجراهای نامطلوب اخیر کشور و چند روز خانه نشینی رئیس جمهور، قند در دل بسیاری از دشمنان و معاندین در کمین نشسته داخلی و خارجی آب شد. آنها که به قطع می دانستند تصور نابودی انقلاب اسلامی ایران با وجود حاکمیت ولایت فقیه در راس آن تنها آب در هاون کوبیدن است و خواب و خیالی بیش نیست، به امید اینکه یکی از سربازان خدوم و مخلص انقلاب و ولایت و یار و یاور محرومین و مستضعفین به زمین خواهد خورد و چه بسا تمامی عزت و محبوبیت جهانی اش را از دست رفته بیند، از شوق و شادی در پوست خود نمی گنجیدند.


آنها که تک تک لحظه های زندگیشان مخالفت با ولایت و اسلام و انقلاب بوده است و جز سنگ اندازی در مسیر پیشرفت کشور و بلوکه کردن سرمایه ها و منابع کشور در جیب طیف و جناح خود هنری نداشته اند، این روزها به خیال خام خود برای خرد کردن و کنار زدن یکی از سربازان انقلاب و ولایت و انتقام گیری از او بخاطر مبارزه های خستگی ناپذیرش در مقابل جبهه کفر و نفاق و مفسدین اقتصادی، خود را ولایی و انقلابی چند آتیشه جلوه می دهند تا شاید توهم دوخت کلاهی از نمد را برای خود محقق سازند امّا غافل از اینکه آنها به هیچ وجه احمدی نژاد را نشناخته اند.

 احمدی نژاد فردی غیر معصوم است که احتمال خطا از او نیز خواهد رفت امّا هنر بارز رئیس جمهور مردمی ما، فیتله پیچ کردن دشمنان و برملا کردن لایه های پنهان نفاق می باشد.

راستی اگر احمدی نژاد بعنوان یار صدیق و سرباز خدوم انقلاب نبود، کدام یک از سربازان ولایت پیش قدم می شد تا غول فساد اقتصادی کشور را آنقدر مودب و اهل علم و دانش کند که برای تحصیل عازم دانشگاه های انگلیس شود؟!

اگر احمدی نژاد نبود کدام سرباز ولایت چوب به دست می گرفت و لجن های خفته در کف اقیانوس بزرگ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را رو کرده و به همگان نشان می داد؟

موسوی و کروبی که همچون سایر طلحه و زبیرهای انقلاب سالها از قبال نام حضرت امام (ره) برای خود دکان و دستکی باز کرده بودند، با دزدگیر و نیت سنج احمدی نژادی دستشان رو شد تا جایی که اکنون در نزد افکار عمومی، از منفورترین زندانیان تاریخ انقلاب محسوب می شوند.

اگر احمدی نژاد نبود بانوی جمل وادار نمی گشت تا بدین صراحت و شفافی اعلام جنگ با علی و حکومت علوی نماید و بر شتر نفس سوار شده و با جنودش در خیابانهای تهران سطل زباله آتش زنند و اوج خباثت خویش را در توهین به مقدسات رو کنند.

همه این مسائل برای این است تا همه بدانند احمدی نژاد در لباس غیر عصمت یکی از بهترین سربازان ولایت در حال فعلی بوده و هست و البته اگر خدایی نکرده در برهه ای از مسیر حق و انقلاب منحرف شود، حامیانش همچون اصلاح طلبان نبوده که ارزشها و اصول را بر حزب و جناح و منافع شخصی مقدم دارند و این بزرگترین افتخار نیروهای انقلاب و حامیان دکتر احمدی نژاد است که افراد را با حق می سنجند نه حق را با افراد از همین رو در مقابل جبهه کفر و نفاق و همچنین اشتباهات احتمالی دکتر احمدی نژاد یا هر شخص دیگری محکمتر از قبل ایستادگی خواهند کردند.

به گزارش بی باک، در اینجا جا دارد که تاملی بر خاطرات حجت الاسلام روانبخش دبیر سیاسی هفته نامه پرتو پیرامون نحوه روی کار آمدن دکتر احمدی نژاد و تفکر قشر حامیان وی داشته باشیم.

ایشان در آخرین مطلب منتشر شده در وبلاگشان تحت عنوان " دکتری که من می شناسم از ولایت جدا نمی شود " چنین می نویسد:

" حضور رئیس جمهور در هیات دولت و سخنرانی ایشان درباره ضرورت ولایت‌پذیری موجی از شادی و نشاط در میان مردم ایجاد کرد و دشمنان را نا امید ساخت. احمدی‌نژاد را همه به ولایی بودن می‌شناسیم و آرایش را مرهون ولایی بودنش می‌دانیم. فراموش نمی‌کنیم که در ایام انتخابات 84 وقتی تقریباً تمام احزاب راست و چپ به دنبال هاشمی راه افتاده بودند و دختر و پسر با شعارهای هاشمی 2005 به پایکوبی خیابانی می‌پرداختند، احمدی‌نژاد اردوگاه خود را در میان توده‌های مردم و بچه هیاتی‌ها و نخبگان ولایی زده بود. از تبلیغات میلیاردی در ستاد دکتر خبری نبود.


یادم نمی‌رود وقتی برای اولین بار به ستاد دکتر در تهران رفته بودیم، هیچ یک از شخصیت‌های مهم کشوری و با نام و نشان در آن جلسه حضور نداشتند. وقتی جلسه شروع شد فقط تعدادی دانشجو و طلبه دور میز حلقه زده بودیم. شام آن شب نصف نان و کمی پنیر و نصف خیار و یک گوجه بود و بسته فرهنگی که برای استان‌ها داده می‌شد، فقط یک سی دی سخنرانی دکتر در مسجد طفلان مسلم قم بود. به دکتر نگاه کردم و گفتم: با این وضعیت که نمی‌شود در انتخابات شرکت کرد و نتیجه‌ای ندارد. ایشان گفت: نگران نباشید مردم کمک خواهند کرد. شعار احمدی‌نژاد عدالت و دولت اسلامی بود. شعارهای امام(ره) از جمله «ما می‌توانیم» بر تارک ستاد‌های دکتر می‌درخشید. این شعارها مورد علاقه شدید مردمی قرار گرفت که قلبشان به عشق امام و رهبری می‌تپید و از همه چیزشان مایه می‌گذاشتند.


چند تا طلبه را می‌شناسم که برای ستاد دکتر وام میلیونی گرفته بودند و هنوز هم شاید بعضی از آن‌ها قسطشان تمام نشده باشد. مادر شهیدی که از جهت بضاعت مالی جزو طبقات پایین جامعه محسوب می‌شد با یک تراول 50 هزار تومانی و گردنبندش به ستاد آمد و آن‌ها را به دکتر هدیه داد. وقتی حکمتش را پرسیدم گفت: طلا و پول باز هم گیرم می‌آید، ولی رئیس جمهور ولایی کم پیدا می‌شود.


 در آن ایام و در مسیر راه مشهد به شهر فردوس رسیدم پس از سخنرانی به ستاد‌ها سری زدم ولی آن‌چه خاطره‌اش در ذهنم مانده است ستاد بانوان این شهر محروم بود؛ بانوان محروم در حاشیه شهر ستادی دایر کرده بودند که سرمایه آن فقط تعدادی تسبیح و کاغذ باطله بود. خانم‌ها با تسبیح برای پیروزی دکتر ختم صلوات گذاشته بودند و دختران با نوشتن روی قسمت سفید کاغذ‌های باطله و چسباندن یک رمان کوچک روی آن و توزیع خانه به خانه از مردم می‌خواستند برای حفظ اسلام و اجرای عدالت به احمدی‌نژاد رأی بدهند. دلم سوخت و اشکم جاری شد با خودم گفتم نکند روزی شرمنده این زنانی شویم که با چادر وصله خورده از همه هستی خود برای پیروزی دکتر مایه گذاشته‌اند. مصمم شدم تماس بگیرم و اگر بشود یکی از مسؤولان ستاد تلفنی از این‌ها تشکر کند ارتباط ما با مهندس چمران برقرار شد و ایشان تلفنی به این بانوان پیام داد. حرف آن‌ها این بود که سلام ما را به سرباز ولایت، احمدی‌نژاد برسان. شهر به شهر رفتیم تا به مشهد رسیدیم شب پیامکی دریافت کردم که یک از بزرگان گفته است فردا پنج شنبه آخرین روز تبلیغات، برای پیروزی نامزد اصلح روزه بگیرید. با نوشیدن آب حرم مطهر و با این‌که سحری نخورده بودم آن روز برای پیروزی دکتر روزه گرفتم (من دائم السفر هستم) و به سمت قم حرکت کردم. در بین راه هر چه به راننده اصرار کردم غذا بخورد گفت: من هم برای پیروزی‌اش روزه گرفتم!
گفتم: تو دیگر چرا؟
گفت درست است که من راننده‌ام، شما فکر می‌کنید از قشر نخبه نیستم، ولی من نیز دلم به عشق اسلام و اهل بیت و ولایت می‌تپد دلم می‌خواهد رئیس جمهوری داشته باشیم که خستگی این چند ساله را از تن آقام بیرون کند.


بعد از این که دکتر پیروز شد و در مراسم تنفیذ بر دستان آقا بوسه زد یک روز ایشان را دیدم خندید و گفت به خدا همه خستگی‌ها از تنم بیرون رفت. حالا که عنان قلم به خاطره نویسی کشیده شد بگذارید این خاطره را نیز از شهر خمین بگویم پیر مرد قد خمیده 80 ساله‌ای در حالی که یک بز در دستش داشت به ستاد آمد و گفت همه هستی من یک بز نر و ماده است بز ماده برای من و خانواده‌ام کافی است از شیرش استفاده می‌کنیم این بز نر را به ستاد تقدیم می‌کنم تا بفروشید و هزینه ستاد دکتر را تهیه کنید اشک در چشمان بچه‌های ستاد حلقه زد از او دلیل این کار را پرسیدند، گفت: اولین بار است که شعار امام و اسلام و انقلاب از زبان نامزد رئیس جمهوری می‌شنوم من هم می‌خواهم به سهم خودم برای پیروزی چنین مردی کمکی کرده باشم.


 آری اردوگاه رأی دکتر در شمال تهران و طبقات مرفه نبود. علاقمندان به او کسانی نبودند که به عشق کوروش و داریوش و تخت جمشید به او رای داده باشند. این همه نذر و نیاز و روزه و دعا برای تحقق دولت اسلامی و آرمان‌های امام و رهبر عزیزمان بود. چند روز پیش وقتی حکم حکومتی آقا درباره ابقای وزیر اطلاعات صادر شد و دکتر چند روزی سر کار نیامد همان مادر شهید را دیدم اشک می‌ریخت و می‌گفت آن روز که جنازه پسرم را دیدم خم به ابرو نیاوردم اشک نریختم که دشمن شاد نشود، ولی امروز از خنده‌های مستانه دشمنان که فکر می‌کنند دکتر، حکم آقا را نپذیرفته بند دلم پاره شد، شما را به خدا به آقای مصباح بگویید با ایشان صحبت کند. به ایشان گفتم نگران نباش دکتری که من می‌شناسم از ولایت جدا نمی‌شود. ممکن است نمره تجدیدی بگیرد ولی رفوزه نخواهد شد!"






 نوشته شده توسط مجید در سه شنبه 90/2/20 و ساعت 5:18 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 149
بازدید دیروز: 127
مجموع بازدیدها: 402872
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
> دانشجویان حامی جبهه پایداری - حامیان جبهه پایداری در فضای مجازی